پارت ۲
وقتی پام و بیرون کلاس گذاشتم...
صدای .. گریه اومد ..
یعنی چیکار کردن دوباره داخل کلاس برگشتم .. که دیدم داره نزدیک دختره میشه و اون دختره داره گریه میکنه ..
یعنی براش قلدری میکنن در و کوبیدم که به سمتم برگشتن ..
٫تو که برگشتی باز
-: اره برگشتم میخوام دوست دخترم و ببرم
رفتم دختره و از دستش گرفتم ..
خواستم از کلاس ببرمش بیرون که باز صدای اون پسره اومد ..
٫هی تو که گفتی شوخی کردی و دوست دخترت نیست
-:نگفتم دوست دخترم نیست میخواستم ببینم براش قلدری میکنی یا نه الآنم با خودم میبرمش
دستش و کشیدم و با خودم از.. کلاس بیرون رفتم ..
یکم که از کلاس دور شدیم .. دستش و ول کردم ..
-:برات قلدری میکنن
+:..نه
-:باشه ..
از پیشم رفت.. به رفتنش نگاه میکردم ..
الان میخوام برای یکی قلدری کنم .. ولی بابام باز دعوام میکنه ..
پس بهتره ببینم فردا دلیلش چیه که اگه دعوا کنم خونه رام نمیده ..
حتما باید یه اتفاقِ مهمی افتاده باشه .. که بابام بهم نمیگه
انگار خودم کمکم دارم جواب و میفهمم اینکه چرا نمیخواد قلدری کنم ..
فقط یه دلیل میتونه داشته باشه
ولی امیدوارم اون چیزی که بهش فکر میکنم نباشه ..
(ویو ا.ت)
از کنارِ اون پسره رفتم .. باید واقعا ازش ممنون باشم منو از اون روانی نجات داد ..
همیشه اون اکیپ برام قلدری میکنن
ولی دو روز پیش یکی از اونا بهم گفت که باهاش قرار بزارم ..
منم ردش کردم و این دو روز و برام زهرمار کرده بود ..
هی بهم نزدیک میشد و کتکم میزد
ولی خب نمیتونم چرا دلم براش میسوخت و به مدیر مدرسه نمیگفتم ..
به سمت پشت بوم رفتم و به ستونی که گذاشته بودم تکیه کردم و به پایین نگاه میکردم ..
یعنی فردا چه روزیِ که مامانم میخواد خیلی خوب به نظر برسه ..
چرا بهم گفته بعد از مدرسه باهاش برم خرید و به خودم برسم ..
یادمِ آخرین باری که اینجوری بود وقتی بود که بابام هنوز زنده بود ..
یعنی چه اتفاقی افتاده که من هنوز نمیدونم ...
زنگ مدرسه خورد و باید میرفتم توی کلاس ..
از پله ها پایین رفتم و به کلاس رسیدم ..
از کلاس صدای داد میومد .. وقتی وارد کلاس شدم دیدم...
(وقتی ادمین دلش نمیاد شرط بزارِ چون زیاد توی خماری میمونید 🥲🙃)
صدای .. گریه اومد ..
یعنی چیکار کردن دوباره داخل کلاس برگشتم .. که دیدم داره نزدیک دختره میشه و اون دختره داره گریه میکنه ..
یعنی براش قلدری میکنن در و کوبیدم که به سمتم برگشتن ..
٫تو که برگشتی باز
-: اره برگشتم میخوام دوست دخترم و ببرم
رفتم دختره و از دستش گرفتم ..
خواستم از کلاس ببرمش بیرون که باز صدای اون پسره اومد ..
٫هی تو که گفتی شوخی کردی و دوست دخترت نیست
-:نگفتم دوست دخترم نیست میخواستم ببینم براش قلدری میکنی یا نه الآنم با خودم میبرمش
دستش و کشیدم و با خودم از.. کلاس بیرون رفتم ..
یکم که از کلاس دور شدیم .. دستش و ول کردم ..
-:برات قلدری میکنن
+:..نه
-:باشه ..
از پیشم رفت.. به رفتنش نگاه میکردم ..
الان میخوام برای یکی قلدری کنم .. ولی بابام باز دعوام میکنه ..
پس بهتره ببینم فردا دلیلش چیه که اگه دعوا کنم خونه رام نمیده ..
حتما باید یه اتفاقِ مهمی افتاده باشه .. که بابام بهم نمیگه
انگار خودم کمکم دارم جواب و میفهمم اینکه چرا نمیخواد قلدری کنم ..
فقط یه دلیل میتونه داشته باشه
ولی امیدوارم اون چیزی که بهش فکر میکنم نباشه ..
(ویو ا.ت)
از کنارِ اون پسره رفتم .. باید واقعا ازش ممنون باشم منو از اون روانی نجات داد ..
همیشه اون اکیپ برام قلدری میکنن
ولی دو روز پیش یکی از اونا بهم گفت که باهاش قرار بزارم ..
منم ردش کردم و این دو روز و برام زهرمار کرده بود ..
هی بهم نزدیک میشد و کتکم میزد
ولی خب نمیتونم چرا دلم براش میسوخت و به مدیر مدرسه نمیگفتم ..
به سمت پشت بوم رفتم و به ستونی که گذاشته بودم تکیه کردم و به پایین نگاه میکردم ..
یعنی فردا چه روزیِ که مامانم میخواد خیلی خوب به نظر برسه ..
چرا بهم گفته بعد از مدرسه باهاش برم خرید و به خودم برسم ..
یادمِ آخرین باری که اینجوری بود وقتی بود که بابام هنوز زنده بود ..
یعنی چه اتفاقی افتاده که من هنوز نمیدونم ...
زنگ مدرسه خورد و باید میرفتم توی کلاس ..
از پله ها پایین رفتم و به کلاس رسیدم ..
از کلاس صدای داد میومد .. وقتی وارد کلاس شدم دیدم...
(وقتی ادمین دلش نمیاد شرط بزارِ چون زیاد توی خماری میمونید 🥲🙃)
- ۱۴.۰k
- ۲۱ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط